۱ـ بست بالا: ذوالفقار مهر / نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... مأمون بیدرنگ گفت: «شما از ده یار پیامبر(ص) اسم بردید... که این و آن نیز در میانشان بودند... و از آنان به برتری یاد کردید... حالا بگویید بدانم... کدام از آن دهنفر، مانند علی(ع) پیشینة مبارزه و جهاد در راه خدا را دارند؟!... مگر بزرگان پیشین، روایت نکردهاند که در جنگ بَدْر... شصت و چند نفر از دشمنان پیامبر(ص) کشته شدند... و بیست و چند نفرشان به شمشیر مبارزة علیبن ابیطالب(ع) کشته شدهاند»... کسی از میان دانشمندان به اعتراض گفت: «... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۴۸)
همینجور که بِرّ و بِرّ نگاه میکنه، حرفش رو هم میزنه: «خب پس چی؟!... لابد توقُّع داشتی وسط اون بساط افتضاح و نخوندن درس، هِی به خودم امید میدادم و انشاءالله و ماشاءالله میکردم؟!»... پسر جوون، به برادرش که کلی حرص خورده و رنگ چهرهش برگشته، نگاهی میکنه و میگه: «کی میگه انشاءالله و ماشاءالله میکردی؟!... اولاً که خودم دیدم از صبح تا شب پای کتاب و جزوههای دانشگاه بودی... ثانیاً من فقط بهت گفتم که امیدوار باش به خوندههات و از خدا بخواه که بقیهش رو برات جبران کنه... همین!». برادرش پوزخندی میزنه و جزوههای روی میزش رو با یه حرکت عصبی، پخش میکنه روی زمین... برادر بزرگتر، بلند میشه از روی صندلی و جزوهها رو جمع میکنه و زیر لب میگه: «داداشجان!... این جزوهها پُر از بسمالله و اسمهای مُقَدَّسن». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة: علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۵ ـ «محمدبن اسماعیلبن بَزیع»، نقل کرده است که: امامرضا(ع) فرمود: «دربارة خداوند، گمانت را نیکو کن!... زیرا خداوند فرموده: من، همراه گمان بندهام. اگر دربارهام گمان نیک داشته باشد، برایش نیکی خواهم خواست و عاقبتی خیر را نصیبش خواهم کرد... و اگر گمان بد کند، مطابق گمانش با او رفتار خواهم کرد». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۲۵): آیتالله میرزا محمد ثقفی ـ مدفون در حرم مطهر
«آقا» که نشست روی «پتو»، نشستم... هنوز سلام روی لبم بود که آقا، لبخندی زد و حالم رو پرسید... تشکری کردم و شروع کردم به تعریف از «امامخمینی»... پیش خودم فکر کردم خوب بود اگر آقا (که همیشه ساکت بود و درس میداد و شاگرد تربیت میکرد)، کمی از نهضت امامخمینی باخبر میشد... برای همین هم رفته بودم به دیدارش... حیف بود کسی که از «میرزا عبدالکریم حایری» و «سیدابوالحسن رفیعی» اجازة «اجتهاد» داشت، از مسیر قیام امامخمینی بیخبر و دور میموند... برای همین هم حسابی و با هیجان تعریف کردم و دربارة «شاه» توضیح دادم و تشریح کردم... که هدف امامخمینی از نهضتش چی بود... هرچی بیشتر توضیح میدادم، آقا، بیشتر توجه میکرد... من هم حسابی به حرفهام آب و تاب میدادم... بعدها شنیدم که آقا، پدر همسر امامخمینی بود! ـ درگذشتة سال ۱۳۶۳ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۴۲ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۹۱)
این «کشتزار امید»... روییده از همان دانههای کوچک توکُّل مناند... که تقدیرِ کرامت تو... فراوانشان کرد./ در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... بسیارند نیکیهای اندکی که به لطف تو، ارزش آنها به اندازة پاداشت رسید... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۱) / شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (۲)
چشمهایش، دو کورة تاریک / راه تأمین رزق او، باریک
بود بیگانه با زمان و مکان / از جهان، جز صدا، نداشت نشان
روزیاش از «تَرَحُّمِ مردم» / حسرتش نانِ تازة گندم
همدم روز سخت غم میشد / روزها راهی حرم می شد
بغضِ پیوستهاش شکوفا بود / دختر او عصای بابا بود ... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.
نظر شما